گروه فرهنگي مشرق- نمايشگاه کتاب امسال هم تمام شد؛ با همه متن و حاشيه اش و با همه اظهار نظرهايي که در مورد ش انجام شد. نمايشگاه کتاب امسال را بعضي ها از همان قبل از آغاز نمايشگاه موضع گرفتند که مثلا ما نمايشگاه نمي رويم، سال به سال بد تر مي شود، به نمايشگاه کتاب اعتقادي نداريم و... مردم آمدند. آمار رسمي امسال مي گويد که پنج و نيم ميليون نفر از نمايشگاه ديدن کرده اند.
وارد محوطه که مي شود از در و ديوار هم جمعيت مي جوشد. غرفه هاي غير رسمي از در ورودي شروع مي شود. سي دي مي فروشند تا اسباب بازي. پانصد متر بالاتر صداي حرف زدن با سوت سوتک مي آيد و مردي که چند بسته از آنها را در دست دارد و در دست ديگرش يک دسته اسکناس از پانصد توماني تا پنج هزار توماني و اين يعني اوج فروش اين دست فروش که معلوم نيست در روزهاي بعد از نمايشگاه چه خواهد کرد، کارش چيست و نان و زن بچه اش را از زير کدم سنگ بيرون مي کشد. روزهاي تعطيل خصوصا اين آخر هفته که به پايان نمايشگاه منتهي مي شود، خانواده ها، بچه ها و حتي آنهايي که از هفت سال کوچکتر و از سه سال بزرگترند از شمارش سرانگشتي خارج مي شوند؛ همان هايي که وقت آمدن دست پدر و مادرشان را مي کشند و وقت رفتن البته اگر بر روي دوش باباهايشان نباشند بايد دستشان را بکشند تا اين چند صد متر راه را تا بيرون نمايشگاه سير کنند.
در حال ورود به نمايشگاه بيشترين چيزي که در چشم مي آيد کساني است که خريد و گشت و گذارشان را تمام کرده و به سمت مخالف و در حال خروج هستند. دست ها کمتر شبيه به سال هاي پيش است، يکي دو نايلون لاغر که مي گويد يکي دو کتاب بيشتر در آنها جاي نگرفته و .... ازدحام تغييري نکرده است، هم ه در رفت و آمدند حتي غرفه ها هم تغيير نکرده و البته اکثر کتابها. راهرو ها را که دور مي زني از هر غرفه انتشارات مشهور مي شود يکي دو کتاب جديد ديد و اين تازه مربوط به چند انتشارات مي شود که بيشتر مراجعه کننده دارند. باز نويسندگان داخلي هم کساد است، نمي شود گفت که خبري هست و اين مساله دامن انتشارات روشنفکري را هم گرفته که معمولا چند کتابي در آستين دارند که براي روز مبادا رو کنند؛ اما امسال دست آنها هم خالي است. رمان ها و داستان هاي کوتاه يکي از آنها اکثرا مربوط است به نويسندگان جوان که کمتر از آنها نامي به ميان آمده است و البته اکثرشان هم از خانم ها هستند. روي پيشخوان يکي از آنها کتاب " فاصله ها" ريموند کارور در ميان تعدادي کتاب ديگر خودنمايي مي کند، مي پرسي غير از اين از کارور کتاب ديگري نداري؛ سرش را هم تکان نمي دهد؛ چانه اش را روي کف دستش گذاشته بود و حتي لب از هم باز نکرد، فقط با اشاره ابرو گفت که نه و تو ترجيح مي دهي که کلا از خريد هر چيزي از اين غرفه بگذري. نشر علم هم بي وتن امير خاني را در کنار رمان هاي عامه پسند گذاشته و اگر چه اين کتاب از پرفروش هاي گذشته است نه امروز اما اين که در کنار کتابهايي که دختران پانزده شانزده ساله برايش سر و دست مي شکنند، بحث ديگري است. نشر افق هم که کتاب جديد اميرخاني را عرضه مي کند؛"جانستان، کابلستان" اما معمولا با مراجعه به غرفه جواب تکراري "تمام شد، فردا" را مي شنوي.
نمايشگاه کتاب تمام شد، با همه حسن و نقص هايش، اما آنچه از نمايشگاه کتاب مهم تر بود ماجراي خود کتاب است.اينکه کتاب در حال کم شدن سهم اندکش در سبد هزينه خانوار است. کتاب تجملاتي و تخصصي مي شود و اين را مي شود از دست هاي سبک مشتري هاي نمايشگاه کتاب که بعد از چند ساعت گشت و گذار در ميان غرفه هاي کتابفروشي از درهاي مصلي تهران خارج مي شوند فهميد. از آن طرف هم داغ نبودن بازار کتابهاي جديد و کتابخوان هاي نو هم کم از مشکل اول ندارد. اينکه چرا هيچ طيف و جريان فکري نتوانسته است تا در زمينه ادبيات و خصوصا رمان و داستان که عمومي ترين حوزه کتاب است چيز چشمگيري عرضه کند. نمايشگاه خوب است، فرصتي است براي کتاب ديدن و گاه خريدن- اگر چه کتاب در حال تبديل به کالايي لوکس است- اما نمايشگاه هر قدر هم بزرگ و با مخاطب باشد بيماري کتاب مملکت ما را حل نمي کند.
نمايشگاه کتاب تمام شد، با همه حسن و نقص هايش، اما آنچه از نمايشگاه کتاب مهم تر بود ماجراي خود کتاب است.